در فارسی نو، پس‌وند «î» هم برای ساخت صفت، هم برای ساخت اسم به کار می‌رود. برای نمونه، از «خوب» که صفت است، «خوبی» را می‌سازیم که اسم است و از «ایران» که اسم است، «ایرانی» را می‌سازیم که صفت است. برای تعیین این که یک واژه صفت است یا اسم، می‌توان از این ویژگی بهره برد. برای نمونه، «دوست» صفت است چون اگر به آن «î» بیفزاییم به «دوستی» می‌رسیم که اسم است.

پس‌وند «î» ریخت دگرگون‌شده‌ی دو پس‌وند «îh» و «îk» فارسی میانه است. در فارسی میانه «îh» پس‌وند اسم‌ساز است و «îk» پس‌وند صفت‌ساز. در فرگشت زبان فارسی از میانه به نو، همخوان پایانی این دو پس‌وند افتاده و هر دو در فارسی نو «î» گشته‌اند. هنوز برماند‌هایی از این دو را می‌توان یافت. بهترین نمونه، واژه‌های برآمده از صفت «تار» است:

واژه رسته معنی
târ صفت تار: تیره
târ-îh اسم تاری: تار بودن (مانند: تاری دید)
târ-îk صفت تاریک
târ-îk-îh اسم تاریکی: تاریک بودن

نکته‌های جدول بالا:

در فارسی نو، این دو پس‌وند «î» گشته‌اند و اکنون به جای سه واژه، تنها یک واژه می‌توان ساخت. شاید نتوان برای همه‌ی زمینه‌های زبان فارسی پس‌وند îk را زنده کرد، اما دست کم برای زبان علمی باید این پس‌وند را به کار بست و توان واژه‌سازی را بالاتر برد. هنگامی که پایه صفت است، نیازی به تغییر نیست: آسانی (آسان بودن)، سفیدی (سفید بودن)، دانائی (دانا بودن) اما هنگامی که پایه اسم است «îk» را به کار می‌بریم:

اسم صفت
زبان‌شناسی زبان‌شناسیک
دانش دانشیک (علمی)
گیاه گیاهیک

جدا از مناسب نبودن استفاده از «î» برای صفت‌سازی، اگر واژه‌ای به «î» پایان گیرد، نمی‌توان از آن صفت گرفت. برای برون‌رفت از این بن‌بست:

  1. از عربی، عین صفت را نیز به فارسی می‌آوریم: صفت «بیضی» می‌شود «بیضوی»، صفت «هذلولی» می‌شود «هذلولوی». در حالی که اگر «îk» را به فارسی بر گردانیم، به آسانی داریم: بیضیک، هذلولیک.
  2. واژه‌های فارسی را به شیوه‌ی عربی صفت می‌گردانیم: صفت «مانی» می‌شود «مانوی».
  3. از عربی واژه وارد می‌کنیم. برای ترجمه‌ی «nasal» (مربوط به بینی)، از آنجا که از واژه‌ی «بینی» نمی‌توان صفت گرفت، واژه‌ی «غنه‌ای» را وارد فارسی کرده‌ایم. برای ترجمه‌ی «مربوط به پیشانی» باید چه کنیم؟ به شیوه‌ی عربی صفت ببندیم (پیشانوی) یا برابر عربی‌اش را وارد فارسی کنیم؟ آیا برای همه‌ی واژه‌های فارسی که به «î» پایان می‌گیرند باید همین کار را کرد؟ در حاشیه باید گفت که وام‌گیری بیجا از عربی شامل حالتهای دیگر نیز می‌گردد: «لثه، لثوی» (به جای: لثه‌ای)، «فرانسه، فرانسوی» (به جای: فرانسه‌ای)، «هندسه، هندسی» (به جای: هندسه‌ای).
  4. از دیگر زبانها نیز به همین گونه است. افزون بر «تکنولوژی»، صفت آن یعنی «تکنولوژیک» را نیز وارد فارسی کرده‌ایم. نمونه بسیار است: «بیولوژی، بیولوژیک»، «استراتژی، استراتژیک»، … البته، پس‌وند «îk» فارسی میانه با پس‌وند «ique» فرانسوی و «icus» لاتین از یک ریشه است و اگر پس‌وند «îk» را در فارسی نو می‌داشتیم، می‌توانستیم ادعا کنیم که این صفتها فارسی‌اند و تنها اسمها از زبان فرانسوی گرفته شده‌اند.
  5. واژه‌های یک زبان بیگانه را بر پایه‌ی الگوی صفت‌سازی زبان بیگانه‌ای دیگر تغییر می‌دهیم: واژه‌ی «شیمی» از زبان فرانسوی آمده و صفت آن می‌شود «شیمیائی» که به قیاس از صفت‌سازی عربی است. همچونین، «شیلی، شیلیائی» و …
  6. در واژه دست می‌بریم. صفت «زبان‌شناسی» می‌شود «زبان‌شناختی». یعنی، مجبور می‌شویم «زبان‌شناسی» را رها کنیم و برویم سراغ «زبان‌شناخت» و بسازیم «زبان‌شناختی». در حالی که اگر «îk» را به فارسی بر گردانیم، به آسانی داریم: زبان‌شناسیک.

آیا نیاز به این همه آشفتگی هست؟ برای ما که از زبانهای بیگانه پس‌وند صفت‌ساز وارد کرده‌ایم، نباید به‌کارگیری پس‌وندی که به خود زبان تعلق داشته، جای مخالفت و پرهیز داشته باشد.

در ریختهای کهنتر زبان فارسی و دیگر گویشها و زبانهای ایرانی، وندهایی از دست «îk» کم نیست. بازآوری آنها می‌تواند به باروری هرچه بیشتر فارسی نوین یاری رساند.